وصف ایثار برادر یک جانباز قطع نخاعی/۲۰ سال است که جوانیش را صرف من کرده

۲۰ سال است که جوانیش را صرف من کرده و از من پرستاری می کند، اگر کارگری کرده بود الان همه چیز داشت اما حالا ۳۰ سالش است و حتی یک شغل هم ندارد

به گزارش گفتمان نیوز، علی جمشیدی ۵۱ساله جانباز۷۰ درصد قطع نخاعی کشورمان از اهالی کرمانشاه است که در سن ۲۱ سالگی بر اثر اصابت گلوله به ناحیه نخاع، به درجه جانبازی نائل آمده است. او از ۳۰ سال ویلچیر نشینی خود و فداکاری برادرش می گوید که جوانی ۳۰ ساله است و از ۱۰ سالگی عمر خود را صرف پرستاری از وی کرده است، از اینکه شرمنده مهربانی های برادرش است.از بی مهری ها و زخم زبان ها می گوید و از اینکه زخم بسترها و جراحی های متعدد هیچیک به اندازه این دردهای روحی او را رنج نمی دهد.

–     آقای جمشیدی ۳۰ سال ویلچیر نشینی یعنی چه؟
دردی است که تا خدای ناکرده به آن مبتلا نشده باشی نمی فهمی. بهرحال ۳۰ سال ویلچیر نشینی با حدود ۳۰ بار عمل جراحی وصف نشدنی است. ۸ بار زخم بستر عمل کرده ام و چند باری هم لگن ها و پایم را. بقیه اش مربوط به نواحی داخلیم می شود. کلیه ام را از دست داده ام و یک کلیه درگیر بیمار هم دارم. خب زندگی روی ویلچیر سخت است و معمولا شکستگی هایم ناشی از افتادن از روی آن است.
–    در طی این سی سال نیازمند پرستارانی بوده اید. چه کسی این زحمات را به دوش کشیده ؟
ابتدا که جانباز شده بودم مادرم ترو خشکم می کرد اما خیلی زود به رحمت خداوند رفت و مرا با برادرم تنها گذاشت. خواهر وبرادرهایم همه از ما بزرگتر بودند و سر خانه زندگیشان. فرهاد برادر کوچکم با من ماند و از ۱۰ سالگی مرا تیمار کرد. سال ۷۴ ازدواج کردم. همسرم هم یک سری از کارهایم را می کند. ایشان دو فرزند مرا نگهداری و تربیت می کند و برایشان هم پدر است و هم مادر و کم بودهای مرا جبران می کند. البته کارهای ما از عهده خانم ها بر نمی آید و بخش عمده آن برای ایشان سخت است.
–    یعنی برادر جوانتان پرستار شماست؟
بله فرهاد از ۱۰ سالگی  با من زندگی و از من پرستاری می کند. یکبار ندیده ام اخم کند یا غر بزند. بهرحال نگهداری و تیمار ازیک جانباز آنهم با شرایط من بسیار سخت است و فرهاد هم جوان. اما او مهربانانه و برادرانه مواظب من است که امیدوارم حضرت عباس(ع) در دنیا و آخرت به او جزای خیر بدهد. البته فرهاد مهندس است. مهندسی برق و قدرت از دانشگاه کرمانشاه. ولی کار ندارد و من هم شرمنده اش هستم که نمی توانم برای پرستار مهربانم کاری کنم. همیشه از او خجالت می کشم. ۲۰ سال است که جوانیش را صرف من کرده و از من پرستاری می کند، اگر کارگری کرده بود الان همه چیز داشت اما حالا ۳۰ سالش است و حتی یک شغل هم ندارد.

 زخم ها و رنج بیماری شما را چقدر آزرده کرده؟ این آزردگی تنها برای زخم ها و اثرات بیماری است یا …؟
اگر چهره ام خسته است از درد نیست. من با افتخار در راه آرمان هایم و میهنم جانفشانی کرده ام و اصلا هم پشیمان نیستم اما از زخم زبان ها می رنجم. از اینکه دردهایی هست که جز خودمان کسی نمی فهمد می رنجم.
زیاد تبلیغ می شود که برای جانبازان و خانواده شهدا این اقدامات انجام شده. در هر محفلی اسم ایشان برده می شود و درنتیجه برخی مردم گمان می کنند هرچه امکانات و شغل و پول هست به ما می رسد. فکر می کنند ما دریافتی آنچنانی داریم و حقی از ایشان تضییع کرده ایم. برخی شان خب زخم زبان می زنند. عده ایشان گمان می کنند هرچه هست و نیست در اختیار خانواده شهدا و جانبازان است.
درد دوم من خود بنیاد شهید و امور ایثارگران است. در بنیاد هیچ قانون حمایت از پرستاران ما وجود ندارد. برادر من چرا باید از داشتن عادی ترین حق خود یعنی یک شغل ساده محروم باشد؟ اینهمه تبلیغ می شود اما دریغ از عمل. اگر برادر من حین پرستاری و تیمار از من بلایی سرش بیاید چه کسی پاسخگو است؟ سختی هایی که ایشان از جابجا کردن من می کشد، سختی هایی که از پرستاری من می کشد و مشقت ها و رنج هایی که می برد را من چگونه می توانم با این بضاعت اندک مالیم جبران کنم؟ البته جبران معنویش به کنار.
دائم می گویند به شما فلان امکانات را داده اند. من به شخصه حاضرم هر چیزی که دارم (که البته چیزی هم ندارم) را بدهم و دو دستی تقدیم این عزیزان کنم اما یک روز فقط یک روز بتوانم روی پایم بایستم یا لباسم را راحت به تن کنم. بک روز درد زخم بستر و کلیه نداشته باشم. کمی انصاف…
اما درد من اینها هست و اینها نیست…

–    آهی که کشیدید قلب ما را به درد آور. دردهایتان اینها هست و اینها نیست؟ کمی سخت شد. بگویید یک جانباز قطع نخاعی چه درد مهمی دارد؟
ببینید ضعف کار در حوزه ایثار و شهادت و فرهنگ سازی است. شما امتحان کنید. یک روز ۵۰ جانباز ویلچیر نشین قطع نخاعی را به میدان ونک ببرید و در گوشه ای از میدان بگذارید. یک فوتبالیست هم گوشه دیگر میدان بگذارید. ببینید مردم و جوانان به کدام سمت جذب می شوند؟ این یعنی چه؟ یعنی در کار روی فرهنگ ایثار و شهادت عقب افتاده ایم و جامانده ایم. یعنی سخنرانی کرده ایم و عمل نکرده ایم. یعنی ایثار را به مردم نشناسانده ایم. یعنی عملا کاری نکرده ایم و درگیر تبلیغات و نمایش شده ایم.
اینها دردهای یک جانباز است. یکی مثل من که در سن ۲۱ سالگی ویلچیر نشین شده است و جوانی اش را  از دست داده امروز دردش این است؛ بجای حرف زدن عمل کنند.
یکی دو سئوال هم از برادرتان بپرسیم که از ابتدای مصاحبه به شما چشم دوخته و با مهربانی خاصی شما را نگاه می کند.
–    آقای فرهاد جمشیدی؟ شما یک جوان ۳۰ ساله هستید و ۳۰ سالگی اوج نشاط و جنب و جوش یک جوان است. بجای این جنب و جوش وقت و عمر خود را صرف برادر خود کرده اید. آیا برای سایر برادرانتان هم اگر بیمار بودند خدای ناکرده، همین کار را می کردید؟
خب یک بخش از به قول شما این صرف عمر بخاطر برادری است. یعنی اگر برادران دیگرم هم مبتلا به بیماری باشند دریغ نمی کنم اما من نسبت به علی آقا احساس دین می کنم. علی به گردن همه مملکت حق دارد و جوانیش را گذاشته. من از او که نه از همه کسانی که مانند ایشان هستند ممنونم و پیش آمده اگر کاری از دستم بربیاید برایشان انجام می دهم. بارها شده حتی برای دوستانشان هم کاری اگر بوده انجام داده ام.
–    از سختی های این پرستاری بگویید؟ آنهم از سن ۱۰ سالگی؟!
اگر بگویم سخت نیست که دروغ گفته ام، اما حقیقتا خیلی سخت نیست. یکجور عشق ورزی برادرانه است. بیشتر سختی، مربوط به حال ایشان می شود.اغلب شب ها پاهایشان در خواب دچار اسپاسم می شود. چندباری پا و لگن هایشان شکسته و شرایط مساعدی ندارند. با همه پرستاری ما بازهم زخم بستر میگیرند و پاینها همه زجر آور است. وقتی میبینی عزیزترینت جلوی چشمانت درد می کشد سخت است. بدنشان سوزش دارد و بسیار بی قرار هستند. اینها سخت است چون از دست من کاری بر نمی آید. وگرنه سختی خاصی ندارد. یک روز ایشان ایثار کردند که البته ادامه هم دارد، حالا هم نوبت من است.

 

 

 

 

 

 

 

 


نظرات شما عزیزان:

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه: